نفرت

دوست دارم برود
باید می رفت
ولی ماند در عمق سلولهایم
عمیق است؛ بسیار عمیق مثل یک زخم ....
گاهی می خراشد سطح کاذبی از روحم را ..
روح
چه واژه مبهمی
نمیدانم این نفرت عمیق چگونه در عمق روحم نفوذ کرده
همه میگویند دل من از حریر است !!!!!
چه بیهوده می اندیشند
دل من کینه ای عمیق در خود دارد که در زیر پرده های حریر نجوا میکند !!!
باید کوله بارش را بر دوشش بگذارم تا برود
باید برود باید .........
+ نوشته شده در سه شنبه هشتم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 17:54 توسط س م ی
|